خیریه16

روایت یک روز کاری در شعف

خیریه

شما رو دعوت میکنیم تا با روایت یک روز کاری موسسه خیریه شعف همراه بشید.

 روزی که باید به عنایت خدا و یاری شما خیرین، شادی و “شعف” رو به قلب خانواده های نیازمند وارد میکردیم

خیریه2

 خب اول از همه باید بگیم که کارگرهایی که قول داده بودن برای تخلیه انبار بیان نیومدن😱 و ما موندیم و فکر اینکه چطوری این همه وسیله رو بار بزنیم؟🧐

خیریه3

 “یا علی” گفتیم و به هر سختی ای بود، با کمک راننده و عکاس و دوستان همه وسایل رو بار زدیم “یا علی” گفتیم و عشق آغاز شد

photo_2022-04-06_07-57-44

 مقصد اول ما حاشیه شهر کرج بود بعد هم اسلامشهر، صبح نیمه شعبان بود و ما هم به سمت جمکرانِ خودمون در حرکت بودیم، جمکرانی که توی عمق قلبهایی بود که منتظر مهربانی های شما نیکوکاران دوست داشتنی بودند

خیریه5

 اولین خانواده ای که باید سر میزدیم، یه پسربچه و مادر تنها بودن، پدرشون از همون اول ِ تولد فرزندشون، خانواده رو ترک میکنه و دیگه هیچ خبری ازش نمیشه، مادر خانواده هم کم بینا است و معلولیت داره، آقاپسرِ قهرمانِ ما خیلی از کارهای خونه رو انجام میده، برای خودش مردیه😍

خیریه4

 این پسر قهرمانِ قصه ما، چون مادرش کم بیناست، همه لباس شستن ها و پتو شستن های خونه با خودشه، دیگه دستای کوچیکش توان این همه شست و شو رو نداشت😢 این بود که با کمک شما نیکوکارانِ مهربون یه لباسشویی خریدیم و به این خانواده اهدا کردیم

خیریه6

 راستی داشت یادمون میرفت که بگیم قرار بود یه جشن تولد کوچیک هم برای این این بزرگمردِ کوچولو بگیریم😍 این بود که قبل ازینکه بریم خونه شون رفتیم و بساط تولد رو خریدیم

خیریه7

 قسمت اصلی ماجرا، کادوی ویژه ای بود که برای آقاپسرِ قهرمان مون خریده بودیم، یه دوچرخه شیک و قشنگ، کادوی شما عزیزان به این کوچولوی رنجدیده اما قویِ ما

خیریه8

 راستش آقاپسرِ گل ما، بخاطر مشکلات زیادی که داشته دچار نوعی از افسردگیه، خیلی تلاش کردیم بخندونیمش اما اصلا نمیخندید تا اینکه دوچرخه رو بهش هدیه دادیم، اینجا بود که بالاخره خنده اش رو دیدیم. شعفی که شما شعفی های عزیز بهش هدیه دادید

photo_2022-04-06_07-59-13

 بعد هم که از پیششون رفتیم، با این پیامش یه دنیا دل ما رو شاد کرد، الحمدالله

خیریه9

بعد رفتیم و یک سری وسایل و کالا و لباس نو و کفش نو رو توی ساختمون یکی از گروه های جهادی منطقه اسلامشهر تخلیه کردیم که زحمت توزیعشون رو این نیروهای مخلص و باانگیزه بکشن

خیریه11

 این هم پدر و دختر جهادگر که بخش اصلی زندگی شون رو به خدمت به فقرا و نیازمندان اختصاص داده بودن

خیریه10

 نرگس خانوم یکی از کوچیکترین نیکوکاران گروه جهادی بود که توی کارها کمک میکرد. وظیفه مهم پذیرایی از ما که دیگه داشتیم از حال میرفتیم رو ایشون بر عهده گرفت😍، انشالله همیشه در سلامت باشه و همیشه نیکوکار

خیریه12

بعد رفتیم بازار که برای یه سه قلوی بامزه لباس و کفش بخریم، پدر خانواده مبتلا به سرطانه و نمیتونه کار کنه، مادر خانواده دچار مشکلات شدید اعصاب و روانه، چندبار هم بستری شده و شوک الکتریکی دیده

خیریه13

این فسقلی ها وقتی فهمیدن میخوایم براشون لباس بخریم از “شعف” و شادی داشتن بال و پر در می آوردن… خلاصه بعد از کلی گشت و گذار یه ست کامل لباس و شلوار برای این سه تا کوچولوی بامزه خریدیم

خیریه14

بعد گفتیم بریم کفش بخریم… کاش بودید و میدیدید که چه ذوقی کردن که قراره بعد از مدتها کفش هم بخرن

خیریه15

 بعد هم با کلی شور و “شعف” با کفشهایی که شما شعفی های عزیز براشون خریده بودید، عکس یادگاری گرفتن

خیریه16

 بعد رفتیم سراغ یه خانواده دیگه که پدر دستفروشه و توی یه اتاق از معاینه فنی خودرو زندگی میکنن، کوچولوی این خانواده عاشق ماشین آتشنشانی بود، براش خریده بودیم اما فهمیدیم مریض شده و تب کرده، کادو رو به مادر دادیم، هزینه داروهاش رو دادیم و خداحافظی کردیم

خیریه17

 بعد برگشتیم تهران و رفتیم یکی از مناطق جنوب شهر، پیش یکی از خانواده هایی که با فقر زندگی میکنن و بچه های کوچیک مجبورن دستفروشی کنن، یکی از کوچولوها هم مشکل قلبی داره و دکتر گفته باید جراحی کنه وگرنه میمیره، تازه جراحی هم کنه ۲۰ درصد شانس زنده موندن داره😢😢، به هر حال شب عیدی با هدایای شما شعفی های مهربون، همه بچه ها کلی شاد شدن و شور و “شعف” رو میشد توی خونه شون حس کرد، الحمدالله

 نیمه شعبان امسال که با آستانه عید نوروز همراه شد، با همراهیِ شما نیکوکاران عزیز، روز به یادماندنی ای برای ما و برای همه کودکانی بود که بر چهره سرد و غمگین شون، گرمای لبخند و “شعف” نشست.. امیدواریم با ادامه همراهی شما در سال جدید هم قطره قطره یک اقیانوس بزرگ از “شعف” و شادی رو به سمت قلبهای نیازمندان سرازیر کنیم… به توفیق خدا و به امید لبخند رضایت خدا… سال نوی شما مبارک

نظرات

ایمیل شما نمایش داده نخواهد شد *